کارگردان Jean-Pierre Jeunet
املی یک دختر جوان تنهاست. نه فقیر است نه ثروتمند نه زشت است نه زیباست، معمولی است. با یک خانهٔ معمولی و یک شغل معمولی یعنی کار در یک کافه. زندگی اش آرام و کسالت بار از کنارش میگذرد با این حال او خوشحال و مسرور است. هر چه باید تجربه کرده ولی لذتی نبرده. املی همچنان طالب تنهایی است او خود را با سوالات احمقانه سرگرم میکند تا اینکه اتفاقی رخ میدهد که زندگی املی را دچار دگرگونی میکند: مرگ پرنسس دیانا. این اتفاق بهطور غیر مستقیم باعث میشود که املی جعبهای را پیدا کند. وسایل و عکس درون جعبه نشان میدهد که جعبه متعلق به ۳۰ یا ۴۰ سال پیش است و املی تصمیم میگیرد با پیدا کردن صاحب جعبه او را خوشحال کند. او پاریس را زیر رو میکند تا اینکه سرانجام او را مییابد و بهطور ناشناس جعبه را به صاحبش میرساند و با دیدن اشکهای شوق نوجوانی که اکنون دیگر پیر شده لذت جدیدی را تجربه میکند «کمک به دیگران».حال دیگر املی وقت خود را صرف خوشحال کردن دیگران میکند از پدرش گرفته که پس از ازدست دادن همسر خود دچار غم و اندوه شده تا همکار و همسایهٔ خود (البته بهطور غیر مستقیم طوری که هیچکدام متوجه نشوند) املی تنها کمک نمیکند بلکه با شیطنت آدمهای منفی فیلم را نیز اذیت میکند و خود را یک زورو میداند. نکته جالب فیلم این است که املی برای اکثر کارهای خود به دوربین نگاه میکند و از تماشاگر تأییدیه میخواهد.در یکی از این روزها املی عاشق میشود. عشق به پسری که او هم شگفتانگیز نیست و معمولی است...
Amélie is op zoek naar liefde, en de zin van het bestaan. Ze is een serveerster in het centrum van Montmartre, waar ze contact heeft met haar buren en klanten, alsmede met een mysterieuze foto-verzamelaar. Langzaam realiseert Amélie zich dat de weg naar geluk zich niet vanzelf zal openbaren, maar dat ze hier initiatief voor zal moeten tonen. Zij treft haar geluk door zich in te spannen voor het geluk van anderen.
زیرنویس فیلم