کارگردان Ebrahim Bagheri
نویسنده Kamal Danesh
استودیو Ferdowsi Film
میرزا به لیلا دختر رمضان علاقه دارد؛ اما دختر و خانواده اش با این وصلت مخالفند. لیلا به جوان کارگری به نام احمد علاقه مند است. میرزا و نوکرش رجب از رودخانه یک ماهی صید می کنند که در شکمش یک انگشتر افسانه ای است. آن ها با خواندن نوشته ی روی انگشتر با غولی، که خود را جومبو می خواند مواجه می شود و میرزا از غول می خواهد که ثروت کلانی در اختیار آن ها بگذارد. میرزا پس از ثروتمند شدن خود را قارون می خواند و به خواستگاری لیلا می رود. این بار والدین لیلا با تقاضای او موافقت می کنند، اما خود لیلا که مخالف است با دارویی که مادرش به او می خوراند تن به ازدواج می دهد. شب اثر دارو برطرف می شود و لیلا از قارون رو برمی گرداند و قارون دختر را در سیاه چال خانه اش حبس می کند. احمد به معاونت کارخانه ارتقا می یابد و قارون با او بنای رفاقت می گذارد. وقتی احمد تصمیم دارد با قارون درگیر شود مادر احمد فاش می کند که...