Maleficent

شیطان یا پلید (Maleficent) دختری است که در یک خلنگ زار گسترده و زیبا به همراه پری‌ها و موجوداتی عجیب زندگی می‌کند. خلنگ زاری که در مجاورت قلمرو انسان هاست. وی دارای قلبی پاک و مهربان است… روزی نگهبانهای خلنگ زار به او خبر می‌دهند که دزدی کوچک جواهری را از دریاچه دزدیده و آن را پس نمی‌دهد. مالیفیسنت پیش دزد یا همان اِستِفن (Estefan) می‌رود و با زبانی نرم او را رام کرده و با او دوست می‌شود و به دوستی او هم اطمینان پیدا می‌کند زیرا زمانی که استفن با مالیفیسنت دست می‌دهد و به علت حساسیت مالیفیسنت به فلز (حلقهٔ دست استفن) دست مالیفیسنت می‌سوزد، استفن بسیار ناراحت شده و بلافاصله، با اینکه کودک فقیری هم بود، تنها جواهرش یعنی انگشتر خویش را به آب دریاچه می‌اندازد. در آن روز استفن به مالیفیسنت گفت که مادر و پدرش مرده‌اند و خود وی نیز بسیار فقیر بوده و در انبار غله زندگی می‌کند اما علاقه ای فراوان به پادشاه شدن و زندگی در قصر دارد. سال‌ها بعد مالیفیسنت چون قوی‌ترین پری خلنگ زار بود ادارهٔ آن را بر دست گرفته و ملکهٔ آنجا می‌شود. اما با طمع انسان‌ها به سرزمین جادو (مورز) شرایط آبستن حوادث مختلف است…

A vengeful fairy is driven to curse an infant princess, only to discover that the child may be the one person who can restore peace to their troubled land.