The Cranes Are Flying

"ورونیکا" و "برویس" در خیابانهای مسکو قدم زده و به یکدیگر عشق می ورزند."ورونیکا" می خندد چون در این صبح آنها با هم خوشبخت هستند.آنها چند مرغ ماهیخوار در آسمان می بینند.وقتی به خانه "ورونیکا" می رسند درباره یک قرار ملاقات با هم صحبت می کنند اما جنگ جهانی دوم در مسکو آغاز می شود."بوریس" مجبور می شود به جنگ برود و...

Veronika and Boris come together in Moscow shortly before World War II. Walking along the river, they watch cranes fly overhead, and promise to rendezvous before Boris leaves to fight. Boris misses the meeting and is off to the front lines, while Veronika waits patiently, sending letters faithfully. After her house is bombed, Veronika moves in with Boris' family, into the company of a cousin with his own intentions.