کارگردان Javad Ghaemmaghami
نویسنده Javad Ghaemmaghami
احمد دست کمونچه و دوستش برزو به تهران می روند تا برای خانم مهربان، که فلج است و به موسیقی علاقه دارد، برنامه اجرا کنند. خانم مهربان با خواهرش ستاره زندگی می کنند و منتظرند تا مراد، برادر گمشده ی احمد، از فرنگ بازگردد و با ستاره ازدواج کند؛ اما مراد که در زندان است و دارای زن و فرزند است سعی دارد قبل از مرگ خانم مهربان ستاره را به عقد خو درآورد تا وارث ثروت او شود. تیمور احمد را در خانه ی مهربان می بیند و متوجه شباهت او به مراد می شود. بنا به تصمیم مراد احمد را می ربایند و او را مجبور می کنند که به جای مراد با ستاره پای سفره ی عقد بنشیند. مراد از زندان مرخص می شود و همسرش را به قتل می رساند، و مادر احمد و خواهرش به تهران می آیند. با برملا شدن نقشه ی مراد او می گریزد و موقع فرار زخمی می شود، و مادر با دیدن خال روی بازوی او درمی یابد که مراد فرزند گم شده اش است...